شیطنت های هلناجون
هلنای عزیزم الان که اومدم به وبت تو وبابای خوابین .ساعت 11:30 شبه .یه دفعه یادم اومد از شیطنت های که میکنی برات بگم اونم اینکه ازوقتی 4دست وپا راه میری عاشق ریختن وسایل از کشو ها هستی .وقتی خونه مادرجون میری تا چشمت به تلویزیون ومیزش میخوره سریع میری بالای میز و روش دراز میکشی یا اینکه میری پشتش ومیخوای باندها را بندازی یا به سمت شومینه میزی میخوای سنگهاشو بخوری. هفته پیش رفته بودیم خونه بابابزرگت موقع برگشتن بود که رفتی سراغ میوه خوری و گرفتیش واز دستت اوفتادوشکست من سریع بغلت کردم تا خدای نکرده تو دست وپات نره بابا سریع اونجا رو جارو کشید عزیز اومد نایلون ظرف شکسته رو ببره قسمت تیزش که نایلونو پاره کرده بود میخوره به پاش و زخمی میش...
نویسنده :
زینب
0:19