هلناهلنا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

لپ لپ مامانی و بابایی

شیطنت های هلناجون

1391/9/15 0:19
نویسنده : زینب
177 بازدید
اشتراک گذاری

هلنای عزیزم الان که اومدم به وبت تو وبابای خوابین .ساعت 11:30 شبه .یه دفعه یادم اومد از شیطنت های که میکنی برات بگم اونم اینکه ازوقتی 4دست وپا راه میری عاشق ریختن وسایل از کشو ها هستی .وقتی خونه مادرجون میری تا چشمت به تلویزیون ومیزش میخوره سریع میری بالای میز و روش دراز میکشی یا اینکه میری پشتش ومیخوای باندها را بندازی یا به سمت شومینه میزی میخوای سنگهاشو بخوری.

هفته پیش رفته بودیم خونه بابابزرگت موقع برگشتن بود که رفتی سراغ میوه خوری و گرفتیش واز دستت اوفتادوشکست من سریع بغلت کردم تا خدای نکرده تو دست وپات نره بابا سریع اونجا رو جارو کشید عزیز اومد نایلون ظرف شکسته رو ببره قسمت تیزش که نایلونو پاره کرده بود میخوره به پاش و زخمی میشه وکلی خون ازش اومد بابا و بابابزرگ اومدن با بتادین شستشو دادن وبا باند اون قسمتو بستن خلاصه ابنکه این کارت برای خودش داستانی شده بود .

راستی یه 2روزی هست که به مادرجونی میگی ماما ومرتضی رو بابا صدا میکنی اونم کلی ذوق مکنه .

هلنای عزیزم تو به زندگیمون آرامش بخشیدی واز تو بالاتر خدای مهربون آرامشبخش زندگی رو به ما هدیه داد خدای مهربون شکرت برای تمام نعمت های که به ما بخشیدی .

دخترم وقتی بعد از م م خوردن میای وبوسم میکنی اونم  صدادارشو انگار تموم هستی رو به من دادن میخوام تو  اون لحظه بمونم. عاشقتم عزیزم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)